Blue night's radio : myself
از بچگی هر وقت چیزی رو میخواستم، خودم میساختمش. نه اینکه زیادی خودکفا و باهوش بوده باشم؛ بلکه به خاطر اینکه مادربزرگم انقدری پولدار نبود که هر چیزی که میخوام رو برام بخره. پس خودم با وسایل به ظاهر بدرد نخوری که از انباری خونه و گاها بیرون گیر میاوردم، چیز هایی که میخواستم رو میساختم. درسته که اصلا شبیه به نسخه واقعیش نمیشد، ولی همون هم برام یه عالمه ذوق و شوق و خوشحالی به همراه داشت. مثلا وقتی هشت سالم بود هم کلاسیم از عموش یه چرتکه چوبی هدیه گرفت که حسابی قشنگ بود و مهره های رنگیش ذهن کوچیک و بچگانه ی هاروعه هشت ساله رو بدجور درگیر خودش کرده بود. وقتی از مامانبزرگم خواستم برام یه چرتکه بخره بهم گفت تا وقتی میتونم با انگشت هام بشمرم چرا باید چرتکه داشته باشم؟؟ منم ناراحت شدم ولی بعدش با چوب بستنی و میله های قفس قدیمی و شکسته ای که توی انباری پیدا کرده بودم و مهره های تزئینی لباسم چرتکه اختصاصی خودم رو ساختم. هر چند وقتی بردمش مدرسه همه مسخره ام کردن و اون همکلاسیمم گفت چرتکه زشت من هیچوقت به پای چرتکه خودش نمیرسه ولی من خیلی چرتکمو دوست داشتم. چون مال من بود و من ساخته بودمش. البته من از خیلی قبل تر هم معتاد این احساس خلق کردن بودم و علاقم به نقاشی هم از اونجا نشات میگرفت. اما بعد از گذشت این همه سال و با وجود اینکه الان انقدری پول دارم که چیز هایی که میخوام رو بخرم، هنوز لذت خلق کردن یک شی یا هر چیز دیگه ای زیر دندونم هست و نمیتونم خودم رو راضی به خرید چیزی کنم. فکر کنم برای همینِ که عاشق اینم که به موجودات زنده عشق بورزم تا واکنش هاشون رو ببینم. احساساتی که من علت بوجود اومدنشون هستم؛ چه چیزی لذت بخش تر از این؟ وقتی نگاه میکنم که فقط بعد از اینکه به یک فرد صفت زیبا رو میدم چطور چشم هاش پذیرای تمام ستاره های کهکشان میشن و حیرتی که یکدفعه ای سراغشون میاد با لبخند شادی که حتی نگاه کردن بهش هم یاداور زندگیه جایگزین میشه. من عاشق خلق کردنم و خلق کردن احساسات از هر نوع دیگه ای از خلق کردن جذاب تره. خالق احساسات بودن، لقبیِ که دوست دارم به خودم بدم.
آهنگ امروز tired از beabadoobee